تا به دستیاری ِ تو عشق رابرفراز ِ آسمان عَلَم کندناگزیر بود دست خویش رادر حوالی ِ زمین قلم کند□دید آب و نیزه نقشه میکشندمثل ِ آتش از میانشان گذشتتا حصار و فتنه و فرات رابا لبان ِ تشنه متهم کند□جاری ِ شریعه میگذشت و ماهمشک را پُر آب کردو بازگشتشرم کرد با ترنم ِ فراتاز فراز ِ تشنگیش کم کند□ماه بود و مشک در حصارگرگیک سوار و یک تهاجم ِ بزرگمانده زخم ِ واپسین که چشم اوداستان ِ دیگری رقم کند□آه ای امام ِ تشنه لب ببخشتو ستاده ای و او نشسته استکاش میشد این سوار ِ غرق ِ خونبی دو دست ِ تکیه قد عَلَم کند□شاید آرزوی ِ دیگری نداشتغیر از اینکه مثل ِ تیغهی عَلَمقامت ِ هزار زخم خویش راپیش پای حضرت ِ تو خم کند□جلیل واقع طلب بخوانید, ...ادامه مطلب