تا به دستیاری ِ تو عشق را
برفراز ِ آسمان عَلَم کند
ناگزیر بود دست خویش را
در حوالی ِ زمین قلم کند
□
دید آب و نیزه نقشه میکشند
مثل ِ آتش از میانشان گذشت
تا حصار و فتنه و فرات را
با لبان ِ تشنه متهم کند
□
جاری ِ شریعه میگذشت و ماه
مشک را پُر آب کردو بازگشت
شرم کرد با ترنم ِ فرات
از فراز ِ تشنگیش کم کند
□
ماه بود و مشک در حصارگرگ
یک سوار و یک تهاجم ِ بزرگ
مانده زخم ِ واپسین که چشم او
داستان ِ دیگری رقم کند
□
آه ای امام ِ تشنه لب ببخش
تو ستاده ای و او نشسته است
کاش میشد این سوار ِ غرق ِ خون
بی دو دست ِ تکیه قد عَلَم کند
□
شاید آرزوی ِ دیگری نداشت
غیر از اینکه مثل ِ تیغهی عَلَم
قامت ِ هزار زخم خویش را
پیش پای حضرت ِ تو خم کند
□
جلیل واقع طلب
رباعی...
ما را در سایت رباعی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jalilvaghetalab بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 20:16