تنها نه در محاصرهی خشکسال بود
سیبی که هیچگاه نچیدیم کال بود
میخواستیم سبز بمانیم، سادگیست
وقتی بهار دستخوش ِ انحلال بود
با برگریز پا به زمستان گذاشتیم
در سفرهمان وگرنه بجز اشتعال بود
□
گفتیم شعر آیه و شاعر پیمبر است
اما جواب ِ زندقه سنگ و سفال بود
بر آنتنی که ذهن ِ شما بود و درد ِ ما
یک طول ِ موج فاصله یا اختلال بود
ما داد کردهایم که بیدارتان کنیم
بیداری ِ شما جریانی محال بود
□
فریاد ِ رعد را که شنیدید از هراس
دیدم دهان ِ شکوهیتان لال ِ لال بود
جلیل واقع طلب
رباعی...
ما را در سایت رباعی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jalilvaghetalab بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 17:30