یک نفر مثل آب چشمه زلال جلیل واقع طلب

ساخت وبلاگ

شرحی‌ازمیرزاکوچک‌خان

درفصولی‌سیاه‌ از این‌ پیش
روزگاری غریب و پرتشویش
روزهایی که مثل شب بودند
همه بوجهل و بولهب بودند
در شیوع ِ هماره ی بیداد
در فصولی که باغ جان میداد
یکنفر ایستاد مثل ِ درخت
سبز شد میوه داد مثل درخت
شد سپیدار و زد عَلَم برکوه
جنگلی شد دلاور و نستوه
رفت و در بیشه آشیانه گرفت
عشق ِ اشراقی اش زبانه گرفت
مثل ققنوس آتشش گل‌ کرد
با زمستانیان تقابل کرد

شهر آن روزها کسالت داشت
مرض ِ مُزمِن ِ جهالت داشت
کوچه ها غرق ِ شامیان بودند
در حصار ِ حرامیان بودند
شهر، مفلوک بود بیش از پیش
ساز ِ غم کوک بود بیش از پیش
سفره ها از همیشه خالی تر
خوان کفتارها رجالی تر
شهر در ورطه ی هلاکت بود
مملو از نکبت و فلاکت بود
داس ها سهم ِ باغ ها بودند
کوچه خوانان کلاغها بودند
از عقابان کسی سراغ نداشت
شهر انگار جز کلاغ نداشت

فصل ِ عرفان ‌و ائتلاف نبود
هیچکس از ستم معاف نبود
نقد ِ بازار ِ گل کسادی داشت
خار، بازار ِ غیرِ عادی داشت
مردم از اضطراب می گفتند
به رهایی سراب می گفتند
از اَسَف چشم ِ مادران تر بود
وضع ِ مردم تاسّف آور بود

چند قلّاده گرگ ِ درباری
اصطلاحاً بزرگ ِ درباری
از همان ها که قیّم ِ همه اند
مثل ِ انبارهای اطعمه اند
مفلس الدوله های ویکتوریا
جیره خواران ِ قورت داده حیا
در قیام و قعود ِ مرگی چند
مُهرشان خورد پای برگی چند
دور از چشم ِ مردمان به نهفت
خاکمان را فروختند به مفت
انگلستان جنوب را ( قُر) زد
ارتش ِ روس هم میانبُر زد

اجنبی آنچنان جسارت داشت
که شب وروز قصد غارت داشت
شاه هم خورد و برد دلّآلش
ننگ ِ ( السلطنه ) به دنبالش
وان یکی ماند تا سَرَک بکشد
ننگ ِ (الملک ) را یدک بکشد
سهم ِ خلق خدا از آن همه سود
سفره ای از طعام خالی بود
دست ِ دشمن از آستین ِ خودی
زخم می زد به سرزمین ِ خودی
درد شاید فراتر از این بود
بیم ِ مهجور ماندن ِ دین بود
سفره ی بی طعام اگرچه شر است
درد ِ بی غیرتی کُشده تر است
شیعه ی مرتضی علی ع باشی
بعد مشغول ِ یلّلی باشی ؟

در چنین گیرودار از سر ِ درد
یکنفر چون صنوبران گل کرد
یکنفر مثل آب ِ چشمه زلال
یکنفر از بهار مالامال
یکنفر آفتاب در چشمش
کهکشانی مذاب در چشمش
کوهواری که روی شانه ی او
ماه می خفت با ترانه ی او
او که خطّ ِ امان ِ مردم بود
مثل ِ دریای پُرتلاطم بود
دید مردم به جای نان خوردن
لقمه نانی از آسمان خوردن
سهم ِ اربابی است حاصلشان
رنج و بیخوابی است حاصلشان
اهل ِ دربار پُشت ِ اربابند
پادشاهان الی الابد خواب اند
اجنبی گرگ بود و چوپان خواب
رَمه را برد از آن میان قصاب

و چنین شد که مرد طغیان کرد
مثل ِ یک سیل ِ درد طغیان کرد
چون عقابان از اوج داد آواز
به عقابان ِ مانده از پرواز
تاکه در جنگل ازدحام کنند
و برای خدا قیام کنند

هرکه با جنگل آشنایی داشت
در سر اندیشه ی رهایی داشت
به سپیدار ِ جنگلی پیوست
و به دلداده ی علی ع پیوست
اندک اندک سپاهش افزون شد
جرگه و پایگاهش افزون شد
تا پس از چند جنگ ِ دشمنکوب
دشمن ِ دین ستیز شد مغلوب
آنچنان آتشی بپا شد از او
که رعیّت زغم رها شد از او

میرزا آن یل ِ پرآوازه
آن گل ِ یاس ِ تا ابد تازه
چند ویروس داشت در لشکر
نوکر ِ روس داشت در لشکر
تا به تنخواه ِ کیسه ی دشمن
طرح شد با دسیسه ی دشمن
رویکرد ِ شکست ِ نهضت ِ او
با شغالان ِ پست ِ نهضت ِ او
(خان ِ کوچک) همان بزرگترین
عاقبت شد نصیب ِ گرگ ترین
خائنانی که پُشت در پُشت اند
خیل ِ سربازهاش را کُشتند
شاخه هایش که ریخت فصل ِ تبر
سرش از تن گسیخت فصل ِ تبر
شیعه ی ناب ِ سیدالشهدا ع
پی ِ احقاق ِ حق ِ خلق ِ خدا
داس شد همطراز ِ گردن ِ او
تا نباشد فراز ِ گردن ِ او
سری ازجنس ِ عشق ناب ِ حسین ع
سری از نسل ِ انقلاب ِ حسین ع
لیک آن سر به حکمت ِ ازلی
چون سر ِ نور ِ چشمهای علی ع
شهر در شهر رفت در هر بام
مثل فرزند فاطمه در شام
تا بدانند سیدالشهدا ع
می تراود زخون ِ مرد ِ خدا

تا فرازی دگر از آتش و دود
دوستان ِ غریب ِ من بدرود
از: منظومه
دود آه فرشته های خدا
جلیل واقع طلب

رباعی...
ما را در سایت رباعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jalilvaghetalab بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 13:30